۱۳۸۹ بهمن ۱۶, شنبه

سه شنبه ها با موري

يك قراري با خودم گذاشته ام. سه شنبه ها مي روم به ديدار موري! تعجب نكنيد موري هنوز زنده است و مي تواند مونس خوبي براي سه شنبه هاي من باشد. آدمي كه نمي تواند فراموش كند كه با هر نفس به مرگ نزديكتر مي شود و به همين دليل سعي دارد هر لحظه و هر روزش را زندگي كند. كنار چنين آدمي نشستن و آب شدنش را ديدن اما با لبخند رضايت باعث مي شود يادم بماند در طول هفته كه از چيزهايي كه دارم استفاده كنم تا از دست نرفته اند. يادم نرود براي فردايم تضميني وجود ندارد. يادم نرود زندگي معنايي بسيار عميق تر از پايان نامه ها، مدارك و مدارج عالي دارد. معنايي كه اگر بدون آن زندگي كني لحظه ي آخر افسوس چشم در چشمت خواهد بود. موري مثل همه ييرمردها و پيرزن هايي كه هر روز مي بينيم است. منتها جرات مي كنم با موري راجع به مرگ و احساسش نسبت به نزديك شدن روزهاي پاياني حرف بزنم بي آنكه بترسم او افسرده شود. برعكس او بيشتر انگيزه مي گيرد كه زندگي كند و من خيالم راحت است كه از نهاني ترين احساسات بشري كه زندگي مدرن به ما ياد داده آنها را كتمان كنيم مي توانم حرف بزنم بي پرده و او مي فهمد و لبخند مي زند. موري مثل ديگران نيست. در جيب جا نمي شود!

۳ نظر:

elham* گفت...

باید خیلی جالب باشه

نعیمه گفت...

چه خوب
کاش من هم سه شنبه ها می نشستم با موری گپ می زدم

احسان گفت...

گاهی اوقات از این زندگی . مدرنیته و پسا مدرن و این چیزها خسته میشم
دلم می خواد با صدای بلند ساده باشم
مثل موری . . .