۱۳۸۹ آذر ۷, یکشنبه

مي گويند نترس

مي گويند كاري را كه بيش از همه از آن مي ترسي انجام بده...مي گويند با ترست روبرو شو...مي گويند به ترست حمله كن و خودت را درونش بيانداز. اما اي واي از اين ترس. من مي ترسم خدا. مي ترسم از قدرتت. مي ترسم از خداييت. ميترسم از تويي كه نمي شناسمت. مي ترسم از خودم كه تو آفريده اي. مي ترسم خدا چه كنم با اين ترس چه كنم؟ مي ترسم از قضايت از قدرت ولي سر سپرده ام انگار از سر ناچاري. ناتوانم كه بايستم و بپرسم چرا؟ مي ترسم مثل كودكي كه در دل جمعيت مادرش را گم كرده و همه ي آدمها ناگهان برايش مي شوند غول! كمكم كن. چه بايد بكنم با اين ترس فلج كننده؟ به مهرباني و توانايي و داناييت قسمت مي دهم من را ازاين چاه ويل به در آري كه جر تو كسي را ندارم و همه ناتوانند مثل من. خدايا كمك كن يكبار ديگر!

هیچ نظری موجود نیست: