۱۳۹۰ آبان ۱۱, چهارشنبه

ايران مي گويد به من: میل رفتن مکن ای دوست دمی با ما باش

مدام از من مي پرسد چرا مانده اي اينجا. مگر قرار نبود بروي؟ چرا نمي روي؟ و من فقط نگاهش مي كنم. اين از آن حرفهاييست كه گفتنش اين روزها جرات مي خواهد و يك زبان خيلي گويا كه كم نياورد. من هر دو را دارم اما هنوز به جوابش مطمئن نيستم. اصولا من خيلي دير به چيزي به خصوص يك فكر مطمئن مي شوم. اما عجالتا بگويم كه آنقدر اينجا كارها دارم كه فكر رفتن را هم نمي كنم. كلي كار زمين مانده اينجا. فعلا هم كلفتي پوستم جوابگوست به شرايط. هنوز كاردي به استخوانم نرسيده. تحملم بالاست. آب ديده شده ام. پس فعلا ماندنيم هر كه مي رود به سلامت! ما خانه نگهداريم! نگهبانيم! هستيم!

هیچ نظری موجود نیست: