۱۳۹۰ آبان ۱۱, چهارشنبه

باز هواي سفرم آرزوست

وبلاگ را يك سر و ساماني دادم و جاهايي كه قبلا سر مي زدم را دوباره سر زدم و بعضي هاشان را كه ديگر دوست نداشتم پاك كردم. يكسري هم جديد اضافه شدند.
سفرنامه خواني در مورد سه شهر بزرگ لهستان يعني ورشو، كراكوف و گدانسك ( يا گدانسگ) امروز برقرار بود و از اينكه جاهاي نديده يا از دور ديده را اينبار هم از دور با اسلايد شو اما با توضيحاتي دقيق تر و عميق تر مي ديدم خوشحال بودم. تميزي خيابان ها و رنگارنگي ساختمان ها از همه چيز جذاب تر بود و دلم خواست كه شهر من هم اينطور باشد فردا كه چشم باز مي كنم.
فردا مي روم سر كار و خوب است كه از پشت لپ تاپ و اينترنت كنده مي شوم. خوب است كه آنجا اينترنت نداريم. من تمركزم خيلي بيشتر است آنجا. با خودم عهد كرده ام كه تا وقتي "آ" در شركت هست من هم بروم همه ي انگيزه ام از آنجا بودن ياد گرفتن از "آ" ست چون پولش كه چنگي به دل نمي زند.
يك جاي عود خريده ام كه يك راهب بودايي كه احتمالا يك يوگي باشد روي يك برگ لوتوس يا نيلوفر آبي نشسته و مراقبه مي كند و يك سنگ مقابلش هست كه به اون نگاه مي كنه. عود توي اون سنگ قرار مي گيره و خاكسترش روي برگ نيلوفر مي ريزه. وقتي نگاهش مي كنم يك جور آرامشي بهم مي ده. اولين عودي هم كه توش روشن كردم عود باران جنگلي بود كه خيلي خوش بو و آرامش دهندس.
تصميم گرفته بودم كتاب و فيلم و مجله اي كه دوستان دارند رو نخرم و يك بده بستانهايي انجام بدم اما چنان افتاد كه دانم و پشيمون شدم از امانت گرفتن اما امانت مي دم به دوستان. مجله ي 24 هم كه نداشتم وقتي هم كه خواستم دو تا دوتا اومد. هميشه همينطوره هر چيزي كه بخوام فورا وارد زندگيم مي شه به وفور.
با اين سنگي چهل و هشتم بدجور هواي سفر به سرم زده اما كي و كجا برم خدا مي دونه،‌فقط توي برنامم هست حتما. مريم... كاش زود بزرگ بشي و كنارم باشي! 

هیچ نظری موجود نیست: