۱۳۸۹ بهمن ۱, جمعه

وقت ندارند

يك پيرزن، يك مادر بزرگ چقدر بايد به انتظار تماس تلفني يك فرزند يا يك نوه باشد؟ چقدر بايد بپرسد از من كه از فلاني و فلاني خبر داري و بعد دعايشان كند كه هر جا هستند سلامت و خوشبخت باشند و خودش را دلداري بدهد كه سرشان شلوغ است و گرفتارند و من مي دانم كه آنها وقت براي خوش گذراني هايشان و فيس بوك بازيهايشان و مهماني رفتن و آمدنهايشان و كلاس زبان و همه چيز دارند غير از اينكه آن كليدهاي لعنتي موبايلشان را فشار دهند و چند دقيقه با مادر بزرگ صحبت كنند و دلش را خوش كنند. و من با كمال ميل و با عشق جور همه شان را مي كشم و هر روز زنگ مي زنم اما هر گلي بوي خودش را دارد و من اين را خوب مي دانم.

۵ نظر:

ناشناس گفت...

سلام.
م.ش. اسمی را به ذهنم نیاورد. به هر حال من از اینکه وب لاگ مرا در فهرست خود اضافه کرده اید بسیار بسیار ممنون هستم. واقعا که سپاسگزارم.
سعید نوری نشاط
nourineshat@gmail.com
اخبار سازمان های غیردولتی ایران
http://iranngonews.persianblog.ir

باز هم متشکرم. مرسی.

یک پسر گفت...

سبک نوشته هات و محتواش رو دوست داشتم. به خصوص "وقت ندارند" که همین چند وقت پیش که مادربزرگم از پیش ما رفت مفهومش رو کاملا درک کردم اما دیر شده بود.
با اجازه لینک میکنم.

marzieh گفت...

با خوندن این متن احساس کردم یکی از همون موجودات لعنتی ام با دز بی شعوری بالاتر! ممنونم هر چند باز هم نمی تونم کلیدهای موبایلم رو فشار بدم چون مادر بزرگم به سختی صدا را از پشت تلفن می نشوند و من ...

ندا گفت...

شاید فراموش می کنیم که یه روز ما هم پیر میشیم و چشم انتظار...

نعیمه گفت...

خوب پیری شتریه که در خونه خیلی ها می شینه.
اما اون خیلی ها این رو باور ندارن.