۱۳۸۹ دی ۱۴, سه‌شنبه

يك وجب از آسمان ... از علي وزيريان

يك اثر كمي فانتزي- تخيلي و كودكانه اما شيرين و پر معنا و اثرگذار! ديدنش مي ارزد اگر اهل پيچيدن حقيقت ميان لفافه و غمزه هاي روشنفكرانه و عشوه هاي فيلسوفانه نباشي. مي چسبد ديدن يك فيلم ساده در اين دنياي پر از پيچيدگي خود ساخته كه همه اش ژست است. ماجراي اين فيلم ماجراي آرزوي كودكي گل فروش است كه برآورده مي شود و چرايش را بايد ببينيد و اينكه چه مي كند و چه مي شود آرزويش.
آدمهاي اين دنيا و همين بغل گوشتان را بي پرده مي توانيد در اين فيلم ببينيد. حتي با كمي اغراق كه يادمان نرود، هستند اين آدمها و اينقدر بي تفاوت عبور نكنيم و بگوييم هر كس هر طور كه راحت تر است و فكر مي كند بهتر است، فكر كند و زندگي كند و توي دلمان هي لعن و نفرين كنيم و پشت سر آنها حرف بزنيم كه چنين اند و چنان اند اسمش را هم بگذاريم آزادي و روبرويشان جرات نكنيم كه بايستيم و قاطعانه فرياد بزنيم: نمي گذارم جهان را به گند بكشي.نمي گذرام آنچه من و امثال من با خون دل مي سازند با نادانيت نابود كني! البته اگر خوي بي خيال و راحت طلبمان بگذارد و نگويد: به تو چه بابا ولش كن زندگيت رو بكن... و تو هنوز زير لب فحش بدهي و آه و نفرين نثار جهان كني.
اين جور وقتها ياد آن يك وجب از آسمان مي افتم كه اگر دست سياهي و پليدي به آن برسد مادر نيكي و زيبايي و پاكي و سلامت را به عزايشان خواهند نشاند. بعد مي ايستم، راست و محكم، مستقيم در چشمانش نگاه مي كنم و مي گويم! نه فرياد مي زنم حتي شايد شمشير بكشم كه بدان و آگاه باش ديگر دوران سكوت سر آمده و جنگ علني شده است. مدارا با غاصبان آسمان و راه آسمان عين كفر است. من فتوا دادم. تمام

هیچ نظری موجود نیست: