۱۳۸۹ دی ۱۸, شنبه

حالا حكايت ماست



همگي ما حكايت آن پيرمردي را شنيده ايم كه 3 پسر داشت و موقع مرگ به آنها گفت كه گنجي را در مزرعه پنهان كرده ام و بعد از مرگ سه پسر به سمت زمين يورش بردند و همه جاي آن را كاملا شخم زدند اما گنجي پيدا نكردند. وقتي محصول مزرعه به بار نشست گنج نمايان شد.
همگي ما شنيده ايم كه خداوند براي هر انساني هدفي برگزيده و او مامور است كه آن هدف را بشناسد و به آن برسد تا زندگيش كامل شود. براي پيدا كردن اين هدف بعضي ها سالها مي گردند، همه جا را جستجو مي كنند، به مكاتب و اديان و فلسفه هاي گوناگون چنگ مي زنند... اما كسي را نمي شناسم كه آن هدف نوشته شده بر لوح ازلي و ابدي خداوند را پيدا كرده باشد.
رابطه ي اين دو داستان مشخص است.نه؟ ما خودمان را شخم مي زنيم و در آخر شايد همينجا روزي يا بعد از رفتن از اين دنيا به دنيايي ديگر ببينيم كه هدف همان شخم زدن و گنج، همه ي آن چيزهاي ريز و درشتي كه در اين مسير بدست آورده ايم، بوده است.

۱ نظر:

قمری گفت...

jaleb bod.webloge khobi dari