۱۳۸۹ آبان ۲۹, شنبه

حتي يك قدم يك قدم

مگه به همين سادگي هاست كه دلت روخوش كردي و منتظر نشستي؟ مگه خاله بازيه؟ جمع كن خودت رو چي فكر كردي؟ شب دراز است و قلندر بيدار. حالا كو تا بياد سر راهت، تا هلت بده، تا زمينت بزند. حالا حالاها دست از سرت بر نمي داره. اما شايد بتوني يه كاري بكني! نبينش. فقط راه برو حتي يك قدم يك قدم. فقط نايست برو. اما بي صدا. نبايد بفهمه كجايي و يا حركت بعديت چيه يا حتي به چي فكر مي كني. اونقدر بي صدا و آروم كه يه ذره خاكم از زمين بلند نشه. شايد... فقط شايد اينجوري كمتر بياد سراغت. اما براي تو كه يك عمر دويدي و گرد و خاك به پا كردي حالا آروم آروم رفتن و بي صدا شدن جهاد اكبره به خدا. بيچاره، چاره ي ديگه اي نداري وگر نه نمي رسي!يعني نمي ذاره برسي تا ابد بايد حسرت بخوري.

۱ نظر:

ژولین سیفعلی مراد گفت...

شب راهی شو. حتی اگر یک قدم، فقط یک قدم، به صبح مانده باشد.