۱۳۸۹ آبان ۲۳, یکشنبه

اين مردم كه فكر مي كنيم مي شناسيم

اين مردم را دوست دارم. همين ها كه دهاتي صدايشان مي زني. همين ها كه در نگاهت بي كلاس و بي حرمت اند. همين بي فرهنگ ها را مي گويم كه كوله باري از فرهنگ و تمدن ايراني را بدوش مي كشند و وقتي مي روي به سرزمينشان براي تفرج و كلاس گذاشتن فقط نگاهت مي كنند و مي گذرند. من اين مردم سوخته و پينه بسته را هزاران بار دوست تر دارم از آن مردم مدرن و باكلاس كه در خيابانهاي تهران، لندن، پاريس و نيويورك در انديشه ي پيش برد بشريت و تكنولوژي هايش گام مي زنند و مدام در اين فكرند كه كي مي شود مشهور شوند و سري بين سرها در بياورند. من اين مردم دورافتاده و منزوي را دوست دارم كه وقتي نگاهم در نگاهشان گره مي خورد قلبم را مي سوزاند. اين مردم بازماندگان دوست داشتني ترين آدم هاي اين ديارند. بازمانده هاي مفاخري كه امروز با آنها پز فرهنگي مي دهيم و فرزندان و بازماندگان نسلشان و هم ولايتي هايشان را دهاتي و عقب مانده و شهرستاني مي دانيم. كنار گذاشتيمشان و مي گوييم عقب مانده اند. راستي ما استعمارگر نيستيم؟

هیچ نظری موجود نیست: