۱۳۹۰ آبان ۱۰, سه‌شنبه

بازگشت پيروزمندانه

دوباره برگشتم كه اينجا بنويسم. نه اينكه سرويس هاي وبلاگ ديگه بد باشن نه! اين وبلاگم رو دوست دارم و دوست دارم ادامه پيدا كنه. معمولا كم پيش مياد من به فكر ادامه دادن كاري يا چيزي بي افتم اما اين وبلاگ هميشه توي ذهنم بود كه بيام سراغش.
برنامه ام عوض شده. سه روز صبح تا شب سر كارم و چهار روز براي خودم. اما ساعاتي در دو روز از اين 4 روزم با كلاس پر شده و بقيه اش دست خودم است. با خودم قرار گذاشتم اين ساعتهاي آزاد رو كتاب بخونم البته بعد از اينكه كاراي عقب افتادم رو تموم كردم. يكسري كتاب هم گذاشتم كنار اتاق براي اينكه برم سراغشون.
الان درگير تموم كردن ترجمه ي چند فصل يك كتابم كه خيلي از وقتي كه قول داده بودم گذشته و فكر كنم كارفرما الان حسابي عصبانيه از من. قراره ديگه كاري رو تا اطلاع ثانوي قبول نكنم چون دارم وارد يك پروژه ي جديد مي شم توي شركت كه نياز به تمركز و مطالعه داره. امروز از روزاييه كه سر كار نمي رم و بايد بشينم و فصل دو رو كه ترجمه كردم ويرايش كنم.
پشت لپ تاپ نشستن روي زمين ديگه خستم كرده. بايد يه وقتي بذارم روي ميز تحرير رو مرتب كنم و اونجا بشينم. منتظرم كه وضعيت پنجره ي اتاق مشخص بشه.
 ديروز با "ر" رفتيم كافي شاپ و كلي صحبت كرديم. بدجوري درگير تفسير خودمون و زندگي هستيم. همون افكار زائدي كه تاريكي و سياهي مياره. برنامه ي من تمرين زندگي با واقعيته. اگر تفسير نكنيم احتمالا ديگه هيچ كس حرفي براي گفتن نداشته باشه چون واقعيت با يك كلمه يا جمله منتقل مي شه. اين تفسير و تعبيره كه به نوشتن كتاب نياز داره.
خارج از تهران زندگي كردن باعث مي شه آدم براي شركت توي گعده اي دوستانه به مدت دو ساعت، 4 ساعت در راه رفت و برگشت باشه!

هیچ نظری موجود نیست: